رفتارمن عادی است
اما..
نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هر کس مرا می بیند
می گوید :
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری !
اما
من مثل هر روزم
با آن نشانی های ساده
با همان امضا
با همان رفتار معمولی
این روزها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس می کنم
از پیش قدری بیشتر
این روزها را دوست می دارم
گاهی
با سنگ ها آواز می خوانم
و قدر بعضی لحظه ها را خوب می دانم
این روزها گاهی
از روز و ماه و سال و از تقویم
بی خبر هستم
حس می کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیدن بیشتر هستم
این روزها گاهی خدا را هم
یک جور دیگر می پرستم
گمان کنم
باید بروم سراغ
شیشه های همسایه
شیشه های خانه ی خودمان
دیگر کفاف نمی دهند
بس که ها کرده ام
و رویشان قلب کشیده ام
فقط قول بده
زودتر بیایی
پیش از آنکه
شیشه های همسایه ها هم
دیگر ...
جایی برای
قلب من نداشته باشند!
اين روزها كه می گذرد ،
هر روز احساس مي كنم
كه كسي در باد
فريـــــــــــــــاد میزند
...احساس مي كنم
كه مرا
از عمــــــق جاده های مه آلود
يک آشنای دور
صدا ميزند
اين روزها كه می گذرد ؛
هر روز
درانتظارآمدنت هستم
اما
به من بگو آيا؟
من نيز
در روزگار آمدنت هستم؟
دلم شوریده در شور است
صدای خنده و آواز می آید
زکوی دلبرم امشب
صدای ساز می آید
دلم بی وقفه می لرزد
نمی دانم چرا تنگ است و می ترسد؟
قدم لرزان به سوی کوچه می آیم
دو دستم را به روی یکدیگر
با حرص می سایم
خدایا ترس من از چیست؟
عروس جشن امشب کیست؟
صدای همهمه
با ورود شیخ عاقد میشود خاموش
صدای شیخ می آید :
عروس خانم وکیلم من؟
جوابم ده وکیلم من؟
صدای آشنایی بله می گوید
و مردم یکصدا با هم مبارک باد می گویند
خدای من صدای اوست!!!
صدای آشنای اوست!!!
دلم در سینه می افتد
برای مدتی ساکت
برای مدتی خاموش...
صدای نعره ام در کوچه می پیچید
خدای من مبارک نیست
مبارک نیست
بگوئیدم دروغ است آنچه بشنیدم
بگوییدم دروغ است آنچه فهمیدم
نگار من عروس جشن امشب نیست
ولی ناگه...،
صدای نعره ام در ساز می میرد
وداماد،
شاد و خندان از نگارم بوسه میگیرد
فلک کور است
زمین و آسمان کور است
خدای من! خدای مهربان من؟
چه کس گوید این سان،
ساکت و آرام بنشینی؟
اگر مردم نمی دانند، تو که نادیده می دانی
همین دختر که امشب بله می گوید
عروسی را که امشب
عاشقانه ره به سوی حجله می پوید
قسم می خورد عروس ماست!
عروس حجله گاه ماست
کجا رفت عهد و پیمانش؟!
کجا رفت آن قسم هایش؟!
یعنی عهد و پیمان هیچ؟!!
وفا و عشق و ایمان هیچ؟!!
قسم ها ،اشکها،
سوگندها،
هیچ…؟!
عجب دارم چرا یارب تو خاموشی؟
چرا بر خاطر این دل نمی جوشی؟
وگرنه کی
خدا این صحنه را بیند و خاموش بنشیند؟
آهای مردم!
شما هرگز نمی دانید
عروسی را به سوی حجله می رانید
که تا دیروز نگارم بود،
همین دیشب کنارم بود
جهانم بود،تمام کشت و کارم بود
در آغوشش قرارم بود بهارم بود
نمی دانم چرا جغدان
به روی بام من امشب نمی خوانند
مگر شومی تر از امشب چه می خواهند؟
پس چرا این آسمان امشب نمی بارد؟
پس چه می خواهد؟!؟
دلم رنجور و ویران است
نگارم شاد و خندان است
در و دیوارشان امشب چراغان است
درون حجله گاهش بوسه باران است
خدایا دگر جز مرگ هیچ نمی خواهم
نمی خواهم نمی خواهم
من امشب از خودم از عشق
از این دنیا که هیچش اعتباری نیست بیزارم
من امشب سخت بیمارم
رفیقان باده بازآرید
مرا تنهای تنها با غم و اندوه بگذارید ......
امشب همه چيز رو به راه است،
همه چيز...
باورت می شود ؟
ديگه ياد گرفته ام شبها بخوابم " با یاد تو "
تو نگرانم نشو!
همه چيز را ياد گرفته ام،
راه رفتن در اين دنيا را هم بدون تو ياد گرفته ام
ياد گرفته ام چگونه با تو باشم بی آنکه تو باشی
ياد گرفته ام ....نفس بکشم بدون تو......و به ياد تو
ياد گرفته ام که چگونه نبودنت را،
با رويای با تو بودن
و جاي خالی ات را با خاطرات با تو بودن پر کنم.
ياد گرفته ام که بی تو بخندم!
ياد گرفته ام بی تو گريه کنم...و بدون شانه هايت
ياد گرفته ام ...که ديگر عاشق نشوم به غیر تو
ياد گرفته ام که ديگر دل به کسی نبندم!
و مهمتر از همه ياد گرفتم که با يادت زنده باشم و زندگی کنم.
اما...
هنوز يک چيز هست ...که ياد نگر فته ام،
که چگونه.....!
برای هميشه خاطراتت را از صفحه دلم پاک کنم!
و نمی خواهم که هيچ وقت ياد بگيرم...
تو نگرانم نشو!!!
"فراموش کردنت" را هيچ وقت ياد نخواهم گرفت...!
وقتی که در ایوان دلتنگی هایت می نشینی
وقتی که پشت یک پنجره ی بارانی بی هوا شاعر می شوی
وقتی که دیگر کسی برای شنیدن حرف هایت
به اندازه ی لحظه ای فرصت نمی گذارد،
کسی هست که می شود به او پناه برد
کسی که شب دلتنگی ها را با او می توان قسمت کرد.
نگاهت را از سنگفرش های خیس و سرد کوچه های باران زده جدا کن
تا چه وقت می خواهی در کوره راه هایی که برای خودت ساخته ای قدم برداری
تا چه وقت می خواهی یاس هایت را به ساقه گل های گلدان اتاقت پیوند بزنی؟
می توان از تاریکی گذشت...
می توان خود را در کوچه های سبز باور دوباره یافت
یک نفر هست...
یک نفر که تا خواب دوباره چشم هایت با توست
شب دل تنگی هایت را با او قسمت کن
تنها با او...
...خدا
نظرات شما عزیزان:
[ دو شنبه 14 فروردين 1391برچسب:آموختم که : زندگی سخت دشوار است ,,,, اما من از او سخت ترم !,
] [ 12:13 ] [ رویاحسینی زاده ][